مهربانیت را دیده ام
نه در خواب ..
که در آبی ترین لحظه های آبی بودنت
و آمده ام که بمانم
اگر ماندن را بخواهی ...
از تو ابدیتی خواهم ساخت
که عشق ،
اول و آخرحادثه ی من و تو باشد
و دل ،
هدیه ای که همیشه در تصرف چشمانت
خواهد بود !!!..
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
با من بگو از عشق ای اخرین معشوق
که برای رسوایی دنبال بهونم
با بوسه ای اروم خوابم رو دزدیدی
تو شدی تعبیره رویای شبونم
من تو نگاه تو دنیامو میبینم
فردای شیرینم نازنین من
چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود
تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود
شبهای تنهایی هم رنگ گیسوته
اغوشتو وا کن بانوی مهتابی
دلواپسی هامو با خنده ای کم کن
که تویی پایان تردید و بیتابی
من تو نگاه تو دنیامو میبینم
فردای شیرینم نازنین من
چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود
تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
نهراس امید جاویدان زندگی ام. بدان که در قلب منی
اگر در ان خونابه دل چهره ی تکیده مرا دیدی
و در ان چهره قطره اشکی
بدان اشکهایم تو را میخوانند...
نمیخواهم برایم دل بسوزانی
نمیخواهم اشکهای زیبایت را نثارم کنی
تنها تو را میخواهم
اگر بیایی....
تا قیامت دست از تو بر نخواهم داشت
مگیرش از من
کنون که بسته عمر من ، به گرمی وجود او
خدای من تو را قسم ، به حرمت شکوه و غم
مگیرش از من
نیاور آن زمان که او ، به عشق تازه رو کند
نیاور ای خدا که او ، به خون من وضو کند
تب وفا شرر زند ، ز تار من به پود او
مگیرش از من
مرا از او جدا مکن ، به بحر غم رها مکن
دل پر از محبتش ، به رنج من رضا مکن
در این قفس خدایا ، تو کرده ای اسیرم
رها مکن ز بندم ، که دور از او بمیرم
مگیرش از من
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی ببین مرگ مرا در من که مرگ من
تماشایی است مرا در اوج می خواستی تماشا کن ...... تماشا کن
تقدیم به بی وفای بهنامی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
تو را از دور میبینم که میآیی
تو را از دور میبینم که میخندی
تو را از دور میبینم که میخندی و میآیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم شست
برایت شعر خواهم خواند
تبسم های شیرین تو را، با بوسه خواهم چید
من امشب تا به سحر خوابم نخواهد برد
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم
رسیدن شب را بهانه میکنم
و باز شب می رسد و صبحی دیگر
و من هیچ وقت نمی توانم حقیقت را به تو بگویم
بگذار میان شب و روز باقی بماند که
چه قدر
دوست دارم.....
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
دوستت دارم
به فراخهای افقهای پیموده در زیر پاهای آزرده ام
در مسیر گامهای ناپیموده ی وصال
به دل نشینی آوای طنین انداز عشق بر آینه رکودم
به سبک بالی خیالی معطر در آسمان عواطف بی کرانم
به شکوه فرجام شیرین فرزانگی در تضاد خواستهای کودکی
که پاکی اش حسرت توبه را در جانم زنده می کند
به سادگی یک کلام:
دوستت دارم...!
دوستم داشته باش
به پاکی اشک شوق دیدار دوباره
به زلالی احساس با هم بودن
که شادی های رنگ بودنم را با تو قسمت می کند
به سرمستی نوای عاشقی
که حجاب ظلمت درونی را از دیده ی تنهایی ام برمی کشد
به یگانگی وجودی نازنین در فضای پر احساس الوهیت
به صلابت نگاه سبز مترنم از شادی دوباره
که شوق ماندن را در درونم زنده می کند...
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
با مداد رنگی روزه آمدنت را نقاشی میکنم و جادهایه رفتنت را خط خطی! کسی برایه من نیست. بیا غلط هایه زندگیم را به من بگو و زیره اشتباهتم را خط بکش.بودنت مثله دریایی مرا در بر میگیرد آنجا که تو هستی،ماهیها هم نمیتوانند بییند چه رسد به من..............................!!! کدام صبح میایی؟ کدام چمدان ماله توست؟ کدام دست تورا به من میرساند؟کدام روز ماله من میشوی؟بیا که درد دلم را فقط تو میفهمی
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
هنگامی که آوازه کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)