سلام
به همه ی دوستای گلم که تو این مدت خجالت زده کردن مارو
به کلبه ی کوچیکمون مدام سر زدنو به ما امید دادن تشکر میکنم
و واسه همتون ارزوی کامیابی دارم به خصوص دختر خاله ی عزیزمون بهناز جان
امروز اومدم تا یه چند خطی از فرشته ی اسمونیم بنویسم که اصلا چطور
در لحظه هام متولد شد چطور توی رگهام جریان پیدا کرد و چطور خدا به من هدیه اش کرد
البته بهانه ای هم هم هست که بگم روز میلادشم خیلی دور نیست و من
بی صبرانه منتظر اون روزم .
ساده و بی پیرایه میگم همونطور که پشت سرهم رخ داد :
موضوع اشنایی منو ماه اسمونم بر میگرده به اواخر سال 88 و ابتدای سال 89
زمانی که من توی سایتی به درخواست دوستان و اشنایان به نام کلوب عضو شده بودم و شاید خیلی هم بهش سر نمیزدمو بطور اتفاقی با اون اشنا شدم
مهسای من کمی قبلتر از من توی این سایت عضو بود و من یک روز به طور اتفاقی
صفحه و پیجش رو تو این محیط دیدم سبک ادبیاتش نحوه ی بازی کلمات توی نوشته هاش
به نظرم جذاب اومد علاقه مند شدم بدونم پشت این جملات و کلمات چه شخصیتی
وجود داره همون شد که با پیام های کوتاه و کوچیک توی نت پایه و بن یک اشنایی ساخته شد و
قلب یک عشق اسمونی اروم اروم شروع به تپش کرد
این وضعیت یکی دو ماهی و تا بعد از اون تو اوایل سال 89 ادامه داشت که تا اواخر بهار اون سال رنگ و بویی جدی تر به خودش گرفت و من و مهسا نمیتونستیم زمان زیادی رو از حال هم
بی خبر باشیم نامه های اینترتی جای خودش رو به اس ام اس داد و مکالمات تلفنی
همه ی اینهارو گفتم تا برسم به اون روز گرم تابستونی توی تیر ماه 89 که قرار بر این شد
ماه من رخ بنمایاند بر شیوید البته شمایی کوچیک ازش داشتم و بیگانه با روی ماه نبودم
یادمه اون روزا مهسا خانوم میرفت کلاس ویولن البته جلسات اول و ابتدایی رو میگذروند
الان دیگه یه پا استاده
به من گفت از کلاس که بر گشتم یه سر میزنم به شما
سر ظهر بود و هوا هم خیلی گرم قرار بر این شد خانومیه ما سر یک خیابون بایسته
تا من خودمو برسونم البته کمی هم بد قولی کردم و دیر رسیدم و عذر خواهی هم کردم !
خلاصه سرتونو درد نیارم رسیدم و وارد محل شدم (کاملا حال و هوایی هندی و رمانتیک)
داشت این لحظه دیدم یه خانوم ویولن بدست که به نظر خیلی هم گرمش بود و کلافه شده بود توی کوچه ایستاده بود رفتم جلو....
من از همون روز به بعد محو اون دوتا چشام که به نظرم دیگه هیچ وقت و هیچ کسی نمیتونه توی نگاهش اون حس خاص رو بهم بده
از اون روز 2 سال میگذره و من واقعا خوشبختم که خدای من این فرشته ی اسمونی رو
تو لحظه هام هدیه کرد و من با تمام وجود عاشق خودش خانواده ی مهربونشم و حضورش
همیشه باعث ارامش قلب سجاده
امیدوارم از خوندن این چند خط داستان خسته نشده باشید خیلی خلاصه اش کردم
عزیزم مهسای من امیدوارم کامل باشه و چیزی رو جا ننداخته باشم
ممنون از نگاه قشنگ همتون .