مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

لحـــظه های قشنـــگ دلتنـــگی سجـــاد واســــه فرشته ی مهربونش
مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

لحـــظه های قشنـــگ دلتنـــگی سجـــاد واســــه فرشته ی مهربونش



هنگامی که آوازه کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....



تقدیم به ماه شبهام (مهسا)

نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

هنگامی که تو را دیدم پیدا بود که از قبیله ی دیگری هستی.از قبیله ی عشق از قبیله ی اسمان.دیدگانت را در خورشید و نگاهت را در ماه خواندم.من از پنجره ی چشمان تو با اسمان اشنا شدم و به ستارگان سلام دادم.

مهسا جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

هنگامی که تو را دیدم پیدا بود که از قبیله ی دیگری هستی.از قبیله ی عشق از قبیله ی اسمان.دیدگانت را در خورشید و نگاهت را در ماه خواندم.من از پنجره ی چشمان تو با اسمان اشنا شدم و به ستارگان سلام دادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد