مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

لحـــظه های قشنـــگ دلتنـــگی سجـــاد واســــه فرشته ی مهربونش
مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

مـــآه شـــــبهــــآیِ مَـــــــــن

لحـــظه های قشنـــگ دلتنـــگی سجـــاد واســــه فرشته ی مهربونش

فرشته ی اسمونی






سلام

به همه ی دوستای گلم که تو این مدت خجالت زده کردن مارو

به کلبه ی کوچیکمون مدام سر زدنو به ما امید دادن تشکر میکنم

و واسه همتون ارزوی کامیابی دارم به خصوص دختر خاله ی عزیزمون بهناز جان  

امروز اومدم تا یه چند خطی از فرشته ی اسمونیم بنویسم که اصلا چطور 

در لحظه هام متولد شد چطور توی رگهام جریان پیدا کرد و چطور خدا به من هدیه اش کرد  Smiley

البته بهانه ای هم هم هست که بگم روز میلادشم خیلی دور نیست و من

بی صبرانه منتظر اون روزم .  

ساده و بی پیرایه میگم همونطور که پشت سرهم رخ داد : 

موضوع اشنایی منو ماه اسمونم بر میگرده به اواخر سال 88 و ابتدای سال 89

زمانی که من توی سایتی به درخواست دوستان و اشنایان به نام کلوب عضو شده بودم و شاید خیلی هم بهش سر نمیزدمو بطور اتفاقی با اون اشنا شدم

مهسای من کمی قبلتر از من توی این سایت عضو بود و من یک روز به طور اتفاقی

صفحه و پیجش رو تو این محیط دیدم سبک ادبیاتش نحوه ی بازی کلمات توی نوشته هاش

به نظرم جذاب اومد  علاقه مند شدم بدونم پشت این جملات و کلمات چه شخصیتی

وجود داره همون شد که با پیام های کوتاه و کوچیک توی نت پایه و بن یک اشنایی ساخته شد و

قلب یک عشق اسمونی اروم اروم شروع به تپش کرد  

این وضعیت یکی دو ماهی و تا بعد از اون تو اوایل سال 89 ادامه داشت که تا اواخر بهار اون سال رنگ و بویی جدی تر به خودش گرفت و من و مهسا نمیتونستیم زمان زیادی رو از حال هم

بی خبر باشیم نامه های اینترتی جای خودش رو به اس ام اس داد و مکالمات تلفنی

همه ی اینهارو گفتم تا برسم به اون روز گرم تابستونی توی تیر ماه 89 که قرار بر این شد  

ماه من رخ بنمایاند بر شیوید البته شمایی کوچیک ازش داشتم و بیگانه با روی ماه نبودم  

یادمه اون روزا مهسا خانوم میرفت کلاس ویولن البته جلسات اول و ابتدایی رو میگذروند

الان دیگه یه پا استاده 

به من گفت از کلاس که بر گشتم یه سر میزنم به شما  

سر ظهر بود و هوا هم خیلی گرم قرار بر این شد خانومیه ما سر یک خیابون بایسته

تا من خودمو برسونم البته کمی هم بد قولی کردم و دیر رسیدم و عذر خواهی هم کردم ! 

خلاصه سرتونو درد نیارم رسیدم و وارد محل شدم (کاملا حال و هوایی هندی و رمانتیک)

داشت این لحظه دیدم یه خانوم ویولن بدست که به نظر خیلی هم گرمش بود و کلافه شده بود توی کوچه ایستاده بود رفتم جلو....  

من از همون روز به بعد محو اون دوتا چشام که به نظرم دیگه هیچ وقت و هیچ کسی نمیتونه توی نگاهش اون حس خاص رو بهم بده  

از اون روز 2 سال میگذره و من واقعا خوشبختم که خدای من این فرشته ی اسمونی رو

تو لحظه هام هدیه کرد و من با تمام وجود عاشق خودش خانواده ی مهربونشم و حضورش

همیشه باعث ارامش قلب سجاده  

امیدوارم از خوندن این چند خط داستان خسته نشده باشید خیلی خلاصه اش کردم 

عزیزم مهسای من امیدوارم کامل باشه و چیزی رو جا ننداخته باشم  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

ممنون از نگاه قشنگ همتون .


                                                                                                     Emoticon

نظرات 12 + ارسال نظر
بهناز یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ

وااااااااای واااااااای خدا خیلیییی زیبا بود چشمام پره اشک شد
چون من قبلا این عشق قشنگو میدونستم
واقعا افتخار میکنم به آقا سجاد مهربون و مهسای نازنینم که خدا این عشق قشنگو بهتون داده
براتون لحظه لحظه های شیرین در کنار هم و خوشبختی رو آرزو میکنم

مرسی بهناز جووووووووووووووووونم.منم مثله تو چشام از خوشحال پر شد
قربونت بشم
امیدوارم توام این عششق پاکو تجربه کنیبووووووووس

رها یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.raha90.blogsky.com

چقدر قشنگ بود
خوشبختی رو می تونم تو خط به خط نوشته زیباتون حس کنم.
امیدوارم همیشه کنار هم باشید با قلبی مملو از عشق همیشگی.
خوش به حالت خدا خیلی دوست داره
ادم وقتی کنار کسیه که با تموم وجود دوسش داره یعنی خیلی خوشبخته

ممنون رها جووونم
منم یه همچین حسی دارم
خدا هم منو هم سجادو خیلی دوست داره که سر راه همدیگه قرارمون داده
امیدوارم شما هم این عشق زیبارو تجربه کنی
خیلی خوشحالمون کردی که به کلبمون سر زدی

ونوس یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

من و محمدم هم تو اینترنت آشنا شدیم.پس چرا هنوز اقدام نکردید؟دوسالهههههه؟چطوری دوام میارید؟ما چند ماه بعد از آشناییمون پدر محمد فوت کرد وگرنه بساط عروسی به راه بود.البته من و محمد دورادور پنج سال دوست بودیم.چون من زیاد اون موقع ها اینترنت نمیرفتم.تو جوونیام از اینترنت زیاد خوشم نمیومد.
زود باشید دیگه.زود زود.من میخوام بیام برقصم.
فکر کنید محمد هفته ای یک بار یا دو بار از اهواز میومد تهران منو ببینه.همسری یه شب هم بیشتر نمیموند..خلاصه که الان که یادش می افتیم کلی میخندیم.شما هم زود باشید دیگه.

عزیزم چقد خوووب
فعلا دست نگه داشتیم تا سجاد بره سربازی ونوس جونم ویلا که....
آخی خدا رحمتش کنه تو پستای قبلیتون خوندم
ای جان دل چقدر از هم دور بودینااااا!!
چشم عزیزم .قربون اون قر کمر
ایشاللا که همیشه لبتونختدون و دلتون شاد باشه ناناسم

وحــــیده دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:20 ق.ظ http://hamishe-eshgh.blogsky.com

سلام بر آقا سجاد و مهسا جون گل
خیلی قشنگ و زیباست...
غریبه با اینگونه عشق ها نیستم.
عشق احساسی خداییه.
احساسیه که لذتش تمومی نداره
وب قشنگی دارین.
ممنونم که بهم سر زدی مهسا جون
بازم بیا اون ورا

سلام وحیده جووونم
بله منو سجادم به خاطر این عشق از خدا ممنونیم
خواهش میکنم حتما میام
بازم بیا کلبمون بوووس

ونوس دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

اوه سربازی.محمد همین چند وقت پیش کارت معافیش اومد.من کلی قر دادم.شوخی میکنم.من اصلا اهل قر نیستم.ولی تو عروسی شما حتما میقرم.
قربونت مهسا جون.بوس بوس.

آره عزیزم
خیلی خوبه ه ه ه.بسلامتی
فدای اون قرررررررت ایشاللا شما دعا کن همه چی زود زود پیش بره ه ه
بوس بوووووووووووووس

مینا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:22 ب.ظ http://0912818.blogfa.com

سلام مهسا جونم
خیلی خوشحالم که اینقد عاشق همین ایشالله هر روز عشقتون بیشتر شه . . . واقعا یه دنیا ممنون اومدی سرزدی . . .دوستی با تو برام افتخاره :)
بازم بهم سربزنی من سوالاتوهم جواب دادم

سلام عزیزززم
فدات بشم
همچنین مینا جونم
حتما
ممنون که به کلبمون اومدی

شکلکهای پادشاه و ملکه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.sheklak-eli.blogfa.com

بعله چشم حتما ولی شما منو لینک نمیکنی؟

ونوس دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

درست میشه.من انقدر صبر کردما حضرت ایوب اومد پیشم گفت دمت گرم چه صبری داری.
ولی بی شوخی ما دعا میکنیم ایشالا درست میشه.

ای جان دل
فدای مهربونیاااتایشاللا

L ♥ A سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ http://ladan-arman.blogfa.com/

آخــــــــــــی ، ایشالا همیشه کنار هم شاد باشید و قشنگترین لحظات زندگیتونو با هم تجربه کنید

مرسی عزیزم .همچنین

سجاد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ

ممون از همه ی دوستای عزیزم
که به یاد ما بودید و بهمون سر زدید
باید بگم شما منشا انرژی هستید
تو عبادات پاکتون مارو فراموش نکنید محتاجیم به دعای شما

زهرا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

اونقدر جفتتون قشنگ می نویسید که هر چی بیشتر می خونم و پایین تر میام . مجذوب تر می شم که باز هم بخونم. سجاد عزیز. امیدوارم قدر ماه شبهات رو بدونی و اینم بگم که عشق همیشه آهسته آهسته میاد و یه وقت به خودت میای و می بینی که همه چیتو باختی. و چه قشنگ که این باخت ارزش یه همچین عشقی رو داشته باشه. مهسا دختر مهروبون خانمی ست. قدر هم دیگه رو بدونید و همیشه خوشبخت باشید.

قربوووونت بشم به توکه نمیرسییییییییییییییییم خانومم
بال در آوردم زهرا جوننننم امیدوارم لایق اینهمه مهربونیت بااااشم
باقی جواب زهرا جونمم بتو شیویدم بیا بده دوسم منتظرررره فداشم
بوووووووووووس زهرا جون جونم

نفس سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ق.ظ http://princess91.blogsky.com/

چه جالب
این طرز نوشتنتون خیلی خوبه

ممنون از نگاه مهربونت خاانوووم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد