تو را به بند میکشم
به بند دستانم
و میبرم تو را
میان تنم
بدنم
جانم
و در نهان نهانم
به ذات بوتهی گل میمانی
رویانی
خندانی
گل میافشانی
من آب میشوم در پایت
ریشهات را میجویم
در تو میرویم
و پخش میشوم
در شاخهات
تنت
برگت
گلبرگت
هر روز با دهان تو
بر دنیا میخندم.
بیا که بی صبرانه منتظرتم ماهم
تقدیم به ماه شبهام (مهسا)
به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
میدرخشم
و فرومیریزم
میشنوی؟
بعد از اینکه تو دلم را صدا زدی
لحظه به لحظه دارد پاسخت را میدهد
از اینکه پیشمی از خدا ممنونم
من به جای تمام خاطره های ثبت شده درذهنم؛تصویر مهر چشمان تورا قاب گرفتم . . .
وبه جای تمام دغدغه های مسموم.
هر شب خواب تورامیبینم..