درخواست

دوستان حتما به لینک زیر سر بزنید و مطلبش رو بخونید


خواهش میکنم دعا کنید...

درویش و جهنم

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید
: جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و
جهنمیان را هدایت می کند و....

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن
که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز
گرداند.

دوستی و چای !



دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی. این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند. این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است. پر از رنگ و بو. این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز. برای خاطره های دم دستی.

اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوش بحال ترین آدم روی زمینی. فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی.

می‌توان پوشید چشم از هر چه می‌آید به چشم
آن چه نتوان چشم از او پوشید، بیداری بود

ما چقدر زود باور هستیم

ما چقد زود باوریم!

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

  ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!

اعتماد به خدا


  روزی مردی از خدا دو چیز درخواست نمود : یک گل و یک پروانه.امّا چیزی که خدا در عوض به او بخشید ، یک کاکتوس بود و یک کرم .

There was a man who asked god for a flower and a butterfly. But instead God gave him a cactus and a caterpillar

مرد غمگین شد. او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستس اجابت نشده. با خود اندیشید : خب ، خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه ی آنها توجّه کند و مراقب شان باشد. و تصمیم گرفت که دیگر در این باره سوالی نپرسد

The man was sad. he didn`t understand why his request was mistaken. then he thought : oh well , God has too many people to care for. and decided not to question

بعد از مدتی مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیز هایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموش شان کرده بود. در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خاک ، گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت به پروانه ای زیبا تبدیل شده است

After sometime  , man went to check up on his request that had left forgotten. to his surprise , from the thorny and ugly cactus a beautiful flower had grown and the unsightly caterpillar had been transformed into the most beautiful butterfly

خدا همیشه کارها را به بهترین نحو انجام می دهد. راه خدا همواره بهترین راه است ، اگر چه به نظر ما غلط بیاید. اگر از خدا چیزی خواستید و چیز دیگری دریافت کردید ، به او اعتماد کنید. مطمئن باشید آنچه را که نیاز دارید ، همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد

God always does things right. his way is ALWAYS the best way , even if to us it seem all wrong. if you asked god for one thing and receive another , TRUST. you can be sure that He will always give you what you need at the appropriate time

آنچه می خواهید ، همیشه آن چیزی نیست که نیاز دارید ! خدا هیچگاه به درخواست های ما بی توجّهی نمی کند ، پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید

What you want , is not always what you need! God never fails to grant our petitions , so keep on going for Him without doubting or murmuring

خداوند بهترین چیز ها را به کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند

God gives the very best to those who leave the choices up to him

متن ترانه گل و خار شکوهی

کلا با شعرهای شکوهی حال میکنم

واقعا تکس های خوبی داره

این یکی از اوناست



یه روز یکی دید گل رو، خواست بچینه تاج سر و

تیزی تیغ ها رو که دید… عقلش بهش گفت که نرو

گل به خار گفت که چرا نمیشی از من ، تو جدا؟؟!
برو میخوام تنها باشم… تو خیلی زشتی به خدا…!!

یه صبح سرد خیلی زود… بوته خار اونجا نبود

با همه عشقی که داشت… با دلی که شکسته بود

چشمای گل یه وقتی دید که دستی اونو از شاخه چید
نگاه گل هر جا که گشت… بوته خاری رو ندید…!!

چی شد، چرا این راه به سراب است …؟؟!!

این همه، خام و سست و خراب است …!!!؟



اعتقادات و اعتمادات

این روزها بیشتر ازاین که خسته شب زنده داری های کاری باشم

خسته فکر و بحث امتحان

درگیر یه قصه عجیبم! قصه ای که شده آواری از اعتقادات و اعتمادها

زیر علامت سوالش دارم له میشم

میدونم بخوام یا نخوام این آوار روم خراب میشه فقط کاش دردش کم باشه


چی میشد همش خواب بود


ظاهرم هنوز مثل همیشه است

دیروز رفتیم عروسی دوستم و کلی بزن و بکوب

هنوزم با بقیه شوخی میکنم

اما وقتی تنها میشم

خدایا از صبرت به من بده


خوش به حالت که خدایی




داستان پل


سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»
تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار
کشیدیم؟!!!؟

داستان فوق العاده تاثیر گذار از عشق مارمولک ها به همدیگر …

این داستانی که در زیر نقل می شود یک داستان کاملا واقعیست که در ژاپن اتفاق افتاده است:


شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شریط محیطی داری فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پشتش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته به مدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است . متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد !مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. واقعا که چه عشق قشنگی! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ! عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود!

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از این ها می توانیم چرا که باید به خود اییم و بخواهیم و بدانیم، ‏که انسان باشیم …